مناجات با خدا

💞مناجات من💞قسمت آخر: گفتگوی خدا با انسان

ای عبد من
من این نیستم و تو این نیستی
و من را اشتباهی به تو گفتن
و در تو باور غلط نسبت به من ایجاد کردند
من اینجوری نیستم

عبد: پس ای خدا به من بگو تو کیستی؟
من کیستم؟ و چه رابطه ای با تو دارم؟

خدا: یک روزی در جهان هستی هیچ چیز نبود الا من،
من بودم در کلِ کائنات…

و بعد یک شب قدری اراده کردم تا طراحی کنم جهان هستی را که چه بیافرینم
و بعد آنچه را که خواستم و اراده کردم را به مرور زمان آفریدم.
همه کهکشانها را
همه آسمانها را
منظومه ها را
خورشیدو زمین را
دریاها و ماهی ها را
حیوانات را
همه چیز را دردنیای از شکوه و زیبایی آفریدم
الااااا تو را…

اما همه آنچه را که آفریدم ،اگرچه در دل ذره ای از آنها دنیایی از تحیر است برای تو،
اما من راضی نشدم و دوست داشتم کار دیگری انجام دهم.

کاری که سرآمد تمام خلقت و کائنات من باشد.
و اراده کردم و پدیده متفاوتی بیافرینم که در تمام جهان هستی شاخص باشد و بدرخشد و با چنین احساسی “تو را” آفریدم.

تنها بودم و میخواستم تا معشوقی بیافرینم تا با او معاشره کنم و لذا تو را آفریدم.

آینه ای خواستم بیافرینم تا هروقت که به آینه نگاه میکنم جلوه زیبای خودم را در این آینه ببینم و لذا تو را آفریدم.

اصلا فلسفه خلقت تو در راستای عشق مطلق بوده است که من قبل از خلقت تو، عشق را آفریدم.

و در راستای این عشق خواستم معشوقی بیافرینم تا لحظه لحظه هارو با او معاشره کنم و در راستای چنین عشق مطلقی که من فقط عاشق هستم، با چنین احساسی تو را آفریدم و آنگاه که فکر را در تو قرار دادم چون دیدم که تو هرآنچه که بیاندیشی میتوانی خلق کنی.

و آن زمان که با دنیایی از عشق تو را آفریده بودم ولی تو همچنان روح نداشتی و دلم نیامد از هر روحی در تو بدمم الا روحِ خودم، بعنوان عزیزِدلم.

وتو یهو بلند شدی و حضور پیدا کردی در جهان هستی و آنچه که تو را یک خدایی دیگر دیدم به خود آفرین گفتم، و این رو درمورد هیچ یک از موجوداتم نگفتم الا تو

تو کیستی؟؟؟
و بعد خطاب کردم به ملائکم وگفتم من در روی کره زمین، قائم مقام و خلیفه آفریدم…سجده اش کنید…
نفر دوم بعد من تویی

و بعد از سجده ملائکم معاشقه با تو را آغاز کردم و تو را در آغوش کشیدم و آنقدر تو را نزدیک خودم کردم و به خود چسباندم و در گوش ت اینگونه نجوا کردم که:

عزیزدلم، من از رگ گردن به تو نزدیکترم و تو را تا آخرعمر هرگز زمین نمیگذارم و همواره در آغوش من و تحت حمایت منی و هرچی بخوای بگو خودم بهت میدهم و تو عزیزدلِ منی…

ومن از تو میخوام همچون خدا در این دنیا زندگی کنی
نه در فقر
نه در یأس
نه در اضطراب
نه در افسردگی
نه در ناتوانی
قائم مقام من در زمین مثل خدایی دیگر زندگی میکند
و لذا میخواهم که تو زیبا زندگی و رشد کنی

و بدان که من تمام کائنات رو به تسخیر تو در آوردم…
و من در معاشقه یک قدم جلوتر میروم

اصلا میدونی چیه عزیزدلم

بیا جلوتر

بیا و خوب بچسب به من

بیا با هم یکی بشیم

من کاری میکنم تو مثل من بشی و هر آنچه که اراده کنی رو خلق کنی
فقط من رو اطاعت کن
فقط تو بیا در آغوش من
وخود را به من بچسبان
ای عزیزتر از هرچه که هست…

◾️خدا از ما خواسته دفتر زندگیمون رو خودمون بنویسیم
تقدیر و سرنوشت رو خودمون رقم بزنیم
دفتر خاطرات نه ها
دفتری که بنویسی فردا چه شود
چه میخواهی
و چگونه زندگی ات را طراحی کنی
و این دفترچه را با قلم اندیشه مینویسی و قلم اندیشه از مرکب باورها و روحیه تو تغذیه میشود…

🔸کاش تو را بیشتر بشناسم…

علی جاودانی
دوشنبه – دهم ماه صفر

 

0 پاسخ ها

نظر بدهید

مایل به ملحق شدن به بحث هستید ؟
تمایل به کمک

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

*