عشق

دوست دختر و دوست پسر همسرمون باشیم

نقش شیطنت در زندگی زناشویی

داستانک روانشناسی

گرگ و میش غروب است .

درب چوبی نمادین رستوران را باز میکنم، میدانم طولی نمیکشد که مشتری های خوش حسابم خواهند آمد با اشتیاق سری به آشپزخانه میزنم ،کار آشپز رستوران مثل همیشه عالیست …

منتظر مشتری نمیمانم به میزها سری میزنم همه ی جوانب را میسنجم همه چیز مرتب است چند دقیقه بعد اولین مشتری وارد رستوران میشوند با سلام و خوش آمد گویی من بر سر میزی که به دیوار چسبیده مینشینند … زوج جوان نوشیدنی سفارش میدهند معلوم است چه مقدار مشتاق صحبتهای همدیگر هستند که درست و حسابی سفارش نداده اند صحبتهایشان گل میکند آقا میگوید و خانم میشنود لبخند میزنند . 😃

من را به یاد روزهای نامزدی خودم میاندازد،یادش بخیر؛ اشکان در همین جا من را دید و پسندید همین جا اشکان را دیدم و پسندیدم ،چه ناز و عشوه هایی برای تور کردنش به کار گرفتم 😅 چه کارهایی که اشکان برای به دست آوردنم انجام نداد

هر روز یک قرار تازه یک اتفاق زیبا برای هم رقم میزدیم اما چه فایده گذشته ها گذشته حالا هم من برای اشکان تکراریم هم او برای من ! 😔

هر چه محیط اینجا را گرم نگه داشته ام در عوض محیط خانه ام یخ بندان است….میدانم بخشی از شهرت و مشتری های اینجا را مدیون مدیریتم هستم آخر اینجا تنها رستوران شهر است که یک خانوم مدیریت میکند … اما مردم چه میدانند همین خانم درمانده از مدیریت جمع سه نفریشان است

بیچاره دخترکم بهار ، گاهی متوجه سکوت طولانی بین منو اشکان میشود سعی میکند با کشیدن یک نقاشی شلوغ پلوغ و نشان دادن به من و پدرش به حرفمان آورد…شبی دیگر گذشت.

امشب هم خدا را شکر کارهای رستوران به خوبی پیش رفت آماده میشم به خونه برم زنگ میزنم به اشکان

الو اشکان سلام
– خونه ایی ؟
اشکان:سلام آره
-میخوام شام بیارم چیز خاصی میخوری؟
-نه برای من نیار من بیرون بودم با مهمونهای خارجیم یه چیزهایی خوردم
-باشه پس من و بهار داریم میایم خدا حافظ

🔸 اشکان توی یه شرکت توریستی که تور های داخلی را برای جهانگردهای خارجی فراهم میکنه مشغول است.

اشکان آدم پر هیجانیه و از یکنواختی گریزان . فکر میکنم چیزی که باعث شد من رو به همسری انتخاب کنه همین خصوصیت یکنواخت نبودن اون روزهای من بود .

با بهار رسیدم خونه سعی کردم گلایه هام رو پنهان کنم تا بهارکم رو بخوابونم. 😞

سلامی کردم .ابراز احساسات بهار که به اشکان تمام شد بردم خوابوندمش .وقتی از خواب بودن بهار مطمئن شدم

بدون مقدمه رفتم روبروی اشکان نشستم گفتم :آخه پس من کی باید با تو یه وعده غذا بخورم؟ صبح علی الطلوع که میزنی بیرونی عصر هم که ساعت کاریت تموم میشه نمیای من تو رو ببینم، آقا منم دل دارم .

اشکان ؛ بهار رو ببین چقدر دوستمون داره …آخه چرا اینقدر خونمون ساکته و سرده چرا مثل روزهای اول زندگیمون پر نیست از آواز قناری ها ی عاشق؟ چرا عطرت رو روی لباس هام حس نمیکنم؟

⚪️ اشکان با خونسردی دنبال کار خودش رو گرفت و شروع کرد به نوشتن اطلاعات یک مکان جدید برای مهمانهای خارجیش… 😭

حرصم را در میآورد با خودم گفتم بحث کردن بی نتیجه ست .در لاک خودم رفتم تک تک لقمه هام رو به تنهایی مجبور بودم بخورم زهر جانم شد. اشکان خسته بود دقیقا عین من شاید تنها وجه اشتراکمان همین بود تا دراز کشیدیم خوابمان برد .

✅ فرداش بهار را راهی پیش دبستانی کردم اشکان هم بعد از صبحانه رفت سر کارش من ماندم و شکستگی های کلبه ی زندگیم که سالها قبل با کلی امید ساخته بودمش…

طبق عادتم رادیو را روشن کردم وسایل خانه حسابی گرد گرفته اند باید دستی بهشان بکشم.

همیشه از سکوت نفرت داشتم رادیو جوان با انرژی همیشگی اش حالم را بهتر کرد
صدای مردانه ی گوینده ی رادیو داشت در مورد دوستی میگفت

اتفاقا کارشناسی به اسم علی جاودانی را دعوت کرده بودن تا در همین رابطه صحبت کند😍

اما برای من تلنگری کافی بود تا آخر قضیه را بخوانم صدای مردانه و اطمینان بخش استاد جاودانی مثل پتکی در ذهنم خورد : *خانوم یا آقای عزیزی که شنونده هستی؛ برای همسرت اول یه دوست باش بعد همسر . دقیقا فرض کن اگر دوست پسر و دوست دختر بودید برای به دست آوردن هم چه میکردید؟*

◀️ به قدری جمله برایم سنگین بود که دست از دستمال کشی برداشتم و غرق در این معنا شدم کلید را پیدا کرده بودم من میبایست همان محبوبه ی زمان مجردیم میشدم همان محبوبه ایی که با عشوه هایم طاقت از اشکان برید همان محبوبه ایی که هر روز یک اتفاق تازه را رقم میزد .

از همان لحظه که حرف های استاد جاودانی رو شنیدم و عضو کانالش شدم، دنبال ایده های ناب گشتم اولین کارم را شروع کردم با لحنی دخترانه و پر جاذبه اما جدی به اشکان پیام دادم و خواستار ملاقاتش در معروفترین رستوران شهر راس ساعت هشت شدم. رستورانی که همه چیزش در اختیار خودم بود.

❤️ شب شیکتر از همیشه به رستوران رفتم بهار متوجه تغییراتم شده بود خیال میکرد دوباره دوستان قدیمم را میخواهم ببینم اما با آمدن پدرش شادی در چشمانش موج میزد
آنشب بهترین غذا را برای اشکان بر سر میز حاضر کردم…

اما هنوز دلم راضی نبود باید تغییرم رابیشتر و بیشتر میکردم … از استاد جاودانی ایده گرفتم و فردا بدون اطلاع به شرکت اشکان رفتم ونام خودم وبهار را در توری که اشکان در همان ماه به شهر تاریخی شیراز میبرد نوشتم موقع حرکت اشکان از دیدن من وبهار متعجب شده بود 😍

خلاصه آن سفر یکی از بهترین موقعیتها برای من بود تا لوندی خودم را با توجه به آموخته هام از استاد جاودانی به اشکان نشان دهم و به نظرم کاملا موفق بودم. 🙈😉

تمام تلاشم را میکردم تا از یکنواختی خارج شوم برای سالروز عقدمان کارت پستالی دست ساز آماده کردم دسته گلی که در بیکاری هایم ساخته بودم را آماده کردم آنشب کار را تعطیل کردم و منتظر آمدن اشکان شدم

اشکان آمد اول گفتم شاید نمیداند چه روزی است ازم پرسید چرا رستوران نرفتی محبوبه؟
گفتم دلتنگ روی ماهت بودم

لبخندی زیبا تحویلم داد من هم وقت را غنیمت شمرده دسته گل به همراه کارت پستال را به اشکان دادم

🔵 با اشتیاق فراوان کارت را باز کرد و شروع کرد با صدای بلند والبته شاداب خواند”بهترین دوست پسر دنیا چه خوب است که همسرت هستم”در انتها کوچک نوشته بودم از طرف محبوبه ی دلت

به این قسمت که رسید بلند تر حواند آهای محبوبه ی دلم
وبعد گفت: این هدیه هم قابل دختر جذاب و نازی چون شما را ندارد امیدوارم بپسندی و از جیبش یک جعبه ی کوچک را درآورد 😍

بازش کردم خیلی زیبا بود یک حلقه ی نقره که با نگین یاقوتش دلم را با خودش برد. مسیر را پیدا کرده بودم دوستی و دوستی؛ راز شادابی یک رابطه.

بهارکم مدتی است میگوید من داداش میخوام
حالا من و اشکان آنقدر احساس خوشبختی میکنیم که یک عضو جدید کوچولو را به کلبه ی زیبایمان دعوت کنیم تا اورا نیز در این خوشبختی شریک کنیم…. و اینجاست که به راز آموزش های حرفه ای استاد جاودانی پی میبرم 💪

1 پاسخ

نظر بدهید

مایل به ملحق شدن به بحث هستید ؟
تمایل به کمک

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

*

  1. r@h@ گفتند که :

    سلام استاد روزتون بخییر

    میخواستم درمورد پکیج راز موفقیت بگم وایییییی خیییلی عالی بود خیییلی دستتون دردنکنه خییلی خوب ودل نشین بود مطالب

    واقعا پکیج هست هاااا به آدم انرژی و گرمای بینظیررری میده که به مطالعه وپیشرفت زیاد فکرکنه و بتونه از خامی بیرون بیاد

    عالی بود استااد عالی

    سعی میکنم حداقل یه ساعت پکیچ رو بخونم و خوب درکش کنم و حالم رو باپکیج عالیتوون بهتر کنم

    واقعا راز موفقیت تو این پکیچ هست اگه بیشتر درکش کنیم😎💪

    ممنون بابت این گوهر گرانبهاتون👏👏

    پاسخ