انتخاب هدف

مسئول موفقیت ما کیست؟

روش رسیدن به موفقیت در سال ۹۷

سلام دوستان خوبم … عید نوروز مباااارک باشه … داستانک زیبایی رو تقدیم حضورتون می کنم و ازتون می خوام که حتما عضو کانال تلگرامی مون باشین :

انتخابام رو کرده بودم ،از بوتیک همیشگی،اما این بار مجازی؛ و توی رویام بارها و بارها پوشیده بودمشون و هوش از سر آقایی برده بودم 🙈

سوار ماشین بودیم و میرفتیم تا سفارشاتمون رو حضوری تحویل بگیریم که دیدم امیر روبروی یه مغازه پارک کرد : -عزیزم!اینجا یه کاری دارم که باید انجام بدم … برمیگردم☺️

با نگام بدرقه ش کردم تا وارد مغازه شد و در امتداد، مغازه های اطراف رو دید زدم که تابلوی بزرگ تبلیغاتی “شهر بازی شور و شادی”نا خودآگاه لبخند رو لبم نشوند😌 اما این تبسم چند لحظه بیشتر دوام نیاورد وقتی متوجه شدم یه نفر تن پوش یه جوجه رو پوشیده و داره با حرکتایی که به کمر و دست و سرش میده ،بچه ها رو جذب شهر بازی میکنه🐥

نگام بهش گره خورده بود با یه غم عجیب یهویی ؛ پلک بهم نمی زدم ،خشکم زده بود ؛به وسعت بی عدالتی جهان دلم گرفت ؛مرغ خیالم به پرواز در اومد:

🍀 -آخ اگه مرد بودممم ؛یه مرد قوی هیکل ؛یکی که زور هیچکی بهش نرسه ،مثل داش مشتیای قدیم با یه سبیل گنده و یه کلاه و یه لنگ دراز که دور دستشون می پیچیدن و نفس کش تو کوچه و خیابون لوتی گری میکردن🤠

یا یکی مثل جوونای امروزی با بازوهای باد کرده که موقع راه رفتن تمام تمرکزشون روی بادیه که تو سینه انداختن و دستاییه که پرانتزی نگه داشتن💪

🔹اون وقت می رفتم تو این شهر بازیه و عربده می کشیدم:
-بی–نم صاحاب این خراب شده کیه؟
و کارکنای اونجام مثل موش آب کشیده دفتر مدیریت رو نشونم میدادن می رفتم داخل و یه مشت میکوبیدم رو میزش و میگفتم:

-آی تووو! !! انسانیت و شرفت و کی شوهر دادی که ما خبردار نشدیم؟ …آخه مرد نا حسابی! چطور حاضر میشی این بندگان خدا رو اجیر کنی توی این تن پوش مسخره؟…آخه خدا رو خوش میاد؟🗣

بعد زیر فکش و میگرفتم و با دست سرش و بالا می آوردم:
-لابد سر ماه هم که میشه میخوای حقوق بدی میگی دوربینمون حرکاتت رو ضبط کرده قرارمون این بوده تو یه ساعت ،۱۵۷ مرتبه قر کمر بیای شده ۱۳۴ مرتبه و به ازای هر قری که نیومدی ۱۰ تومان از حقوقت کسر میشه؛واسه حرکت دست و سرشم خط کش میذاری یه خورده ی
دیگه هم حقش و اونجا میخوری 👿

داشتم همینطور واسش خط و نشون می کشیدم که یه مشت جانانه خوابوند زیر چشمم .👊
با آخی که گفتم تازه فهمیدم صدای بستن در ماشین توسط امیر بوده که من و از رویا پرت کرده بیرون.

🎗هنوز نگام روی اون مرد یخ بسته بود که امیر فهمید چه خبره و با یه لحن آرومی گفت:
-زندگی همینه دیگه
گفتم:
-نه امیر!زندگی این نیست…
و شروع کردم با صدای بلند دفاعیه سر دادن که:
-چرا رئیس جمهور…. چرا وزیر کار… چرا مسئولین…چرا رئیس پارک…چرا والدین اون شخص و …

امیر گفت:
تو دیگه چرا سحر؟
وبا انگشت اشاره چندین بار به سرش زد و گفت :

-همه چی از اینجا شروع میشه؛ از خود آدم … تا وقتی بشینیم رئیس جمهور و مسئولین و پدر مادر و … به دادمون برسن و خودمون ششدانگ مسئولیت زندگی مون رو برعهده نگیریم و کتاب نخونیم و آموزش نبینیم، زندگی همینه ؛باید خودمون تغییر کنیم ،باید خودمون قدر خودمون و بدونیم ،باید بفهمیم تا خودمون تغییر نکنیم اوضاع بهتر نمیشه؛ وقتی خودمون رو دست کم بگیریم نباید انتظار داشته باشیم بقیه برامون عزت و احترام قائل بشن🤔

👗 امیر می گفت و من می شنیدم و ذوق پوشیدن لباسایی که اینقدر منتظرشون بودم به یه تلنگر اساسی طبق گفته های امیر تو ذهنم تبدیل شده بود …

0 پاسخ ها

نظر بدهید

مایل به ملحق شدن به بحث هستید ؟
تمایل به کمک

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

*