فروش

پیشداوری در مورد خانواده همسر

اغراق و عیب جویی از بقیه

داستانک روانشناسی

خنکای نسیم بهاری می وزد خبر از رسیدن قریب الوقوع بهاری خرم است ،بعد از ظهر است .

چند روز بیشتر به عید و سال نو نمونده، تصمیم میگیرم به بازار برم و خریدهامو شروع کنم ،اینکار رو باید تنهایی انجام بدم همین کار رو برام سخت جلوه میده آخه شوهرم پول داده وگفته ببین من نمیام بازار علاف شم و آخر سر هم فقط دو تا تیکه بخری بقیه ی خریده ها بمونه! 😅

بازار که میرم سعی میکنم سختگیریم رو کنار بذارم و تا شب نشده خریدهامو تموم کنم ،تلاشم نتیجه داد خریدهای خودم که تموم شد میرم سراغ سوغاتی برای مادر شوهرم و خانواده شون آخه امسال بر عکس سال پیش قرار ما بریم شهر مادر شوهرم ،حالا چی بخرم که از خجالت کادوی سال قبلِ مادر شوهرم در بیام؟

یادمه یه پیراهن برام گرفته بود که اصلا دوسش نداشتم بعد هم که پوشیدمش دیدم زیادی تنگه و الان داره تو کمد خاک میخوره.🙃

لباسهای زیادی تو بازار هست اما مادر شو هر من انقدر سخت گیره که نگو ،همه چی هم که خوب و مناسب باشه به رنگ لباس گیر میده،از سختگیریش که بگذریم میرسیم به پر حرفیش واااای که چقدر حرفاش خسته کننده هست از هر چهار جملش دو تاش یا تکرار عین جمله ی قبلیشه یا تکرار مفهوم جمله های بعدیش ،لابد هر چی بخرم باید سه ساعت درموردش حرف بزنیم… 😭

ازخرید لباس منصرف میشم آخه میترسم اون خواهر شوهر خیاطم هم اونجا باشه و شروع کنه از هنرش تعریف کردن که خب چرا لباس خریدی پارچه میخریدی خودم برای مامان بدوزم

خواهر شوهرم هم که انقدر گیره تا ته توی قیمت رو در نیاره ول کن نیست،نمیشه هم الکی یه قیمت بگی آخه اون از هر هفت روز هفته پنج روزش تو بازار چرخ میزنه .

میرم سراغ وسایل آشپزخونه یه ظرف بلور یا یه رنده همه کاره میتونه گزینه ی مناسبی باشه آخه هم دهن پر کنه هم مثل لباس نیاز به اندازه گیری و انتخاب رنگ نداره…
وارد مغازه میشم چقدر تنوع اینجا به دلم میشینه با چشمام همه چیز و وارسی میکنم پیداش کردم همون که دنبالش بودم ،یه رنده ی همه کاره قیمتش رو میپرسم ؛اوه اوه چند برابر قیمت یه لباس!

تو دلم منصرف میشم و میخوام از مغازه خارج بشم.
نزدیک درخروجی مغازه یه سرویس آرکو پال دقیقا عین مال خودم میبینم ،حتی طرح و گلاش هم خودشه، همون که مادر شوهرم از بندر گناوه برام خریده بود با خودم میگم واقعا مادر شوهرم اونجا هم به یاد من بوده اما من حاضر نیستم چند تومن هزینه کنم…؟

از خودم خجالت میکشم و برمیگردم و رنده رو میخرم و میام خونه . 😃

اول از همه رنده رو نشون علی میدم و میگم: ببین علی ،اینو خریدم برا مامان جونت مطمئنم نمیتونه هیچ ایرادی ازش بگیره و عیدمون رو خراب کنه خواهرت هم که حتما مثل همیشه ور دلش نشسته و به نظراش جهت میده میدونم اونم نمیتونه حرفی راجع به هدیم بزنه…

✔️ علی در حالی که از حرف های من متعجب شده میگه :ممنون هدیه ی خوبی خریدی ولی الهه معلوم هست تو ذهنت چی میگذره؟ یه خورده بیشتر فکر کن در احوالاتت به نظرم اونی که مستحق اصلاح هست تویی!

من یه خورده تو حرفام نسبت به خانواده ی شوهرم اغراق کرده بودم و این رو از ته دل میدونستم ،ساکت شدم وبه فکر فرو رفتم ، تنها چیزی که در ذهنم تکرار میشد این جمله بود:

“عیب کسان منگر و احسان خویش
دیده فرو بر به گریبان خویش”

با خودم میگم: الهه اگه فرض کنیم تو هیچ عیب دیگه ایی جز عیبجویی از دیگران هم نداشتی باز هم کافی بود تا دست از جستجوی عیب های مردم بر داری و به خودت بپردازی!

0 پاسخ ها

نظر بدهید

مایل به ملحق شدن به بحث هستید ؟
تمایل به کمک

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

*